ادبیات بهدور از وقار و متانت استاندار در روایت وضعیت حوزه رسانه کردستان/آن مگس هم تویی ما هیچ چیز نیستیم!
«مزدور»، «روانپریش»، «آشفتگی روح و روان»، «فضای شبهه رسانهای»، «مگس»، «نجاست»، «توهین»، «تخریب»، «دروغ»، «تهمت»، «هتاکی»، «فحش»، «ناسزا» و «بازگرداندن به استان خود»؛ اینها واژه و عباراتی است که استاندار دولت سیزدهم در کردستان در روایت وضعیت حوزه رسانه کردستان و حمله به قلمی که نمیپسندد بر شاخ زبان نشانده است! در حضور چه کسانی؟ مجمع نمایندگان کردستان در مجلس شورای اسلامی! موضع نمایندگان چه بوده؟ یا سکوت یا همراهی و پشتیبانی از این ادبیات چالهمیدانی! واقعاً حیرتآور است و صد البته تهوعآور؛ نیست؟
صاحب این قلم، به حرمت مردم شریف کردستان که ادب نزدشان همواره فضیلت بوده و نیز خوانندگان فرهیخته این وجیزه، از مقابله به مثل «حیا» میکند و پاسخی برای «گوینده سرگشته» ندارد؛ چه کنیم قلم حرمت دارد؛ چاره صبوریست...
از قول صاحبان خرد شنیدهایم که همیشه جواب کلوخ، سنگ نیست؛ هاینریش تئودور بُل (به آلمانی: Heinrich Theodor Böll ) نویسنده شهیر آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی در کتاب «عقاید یک دلقک» جملهای درخشان دارد که به کار چنین روزی میآید:
«هنوز هم که هنوز است
اظهار ادب،
در مقابله با یک فرد بیادب،
مطمئنترین طریقِ تحقیر اوست...»
بنای این وجیزه اظهار ادب در برابر استاندار بدواقعه کردستان است؛ او با سخنان مشمئزکننده دیروز، خودش را هرچه بیشتر به مردم این دیار معرفی کرد.
آدمی مخفی است در زیر زبان
این زبان پردهست بر درگاه جان
چون که بادی پرده را در هم کشید
سِرّ صحن خانه شد بر ما پدید
کاندر آن خانه گهر یا گندمست
گنج زر یا جمله مار و کژدمست
نقل است نویسنده سرشناس از جایی رد میشده که شخصی به او اسائه ادب کرده اما او اعتنایی نکرده است اما بعد از چند قدم، به سمت آن فرد برگشته و به او گفته: «شما با این رفتار و گفتار، خودت را به من معرفی کردی! میبینم بیادبی است خودم را به شما معرفی نکنم، من فئودور داستایفسکی هستم!»
فحوای کلام «زارعیکوشا» حمله به قلم منتقد است؛ او با کلماتی در شأن خودش سخن گفته و حالا نوبت قلم منتقد است که به تأسی از حکایت نویسنده نامآشنای روسی، خودش را بیشتر به او معرفی کند.
میگویند ادب واقعی هر انسان در لحظه خشم آشکار میشود؛ چه خوب است که مطلع این باب از نوشتار را مزین کنم به کلام مولای متقیان(ع)، آنجا که حضرت میفرماید: «بِئسَ الْقَرينُ الْغَضَبُ يُبْدِى الْمَعائِبَ و يُدْنِى الشَّرَّ وَ يُباعِدُ الْخَيرَ» (خشم، همنشين بسيار بدى است، عيبها را آشكار، بدىها را نزديک و خوبىها را دور مىكند)؛ استاندار دولت محرومان درست است که نتوانسته مرگ رؤیاهایش را باور کند اما نباید از سر خشم زبان به سخن میگشود؛ راه فرونشاندن خشمی که از سر افسردگی، ترس، اضطراب و هزیمت است هرچه باشد فحاشی و هتاکی نیست.
مراد ما نصیحت بود و گفتیم
حوالت با خدا کردیم و رفتیم
اما در مقام «مگس» خواندن کسی که استاندار، ظاهراً از جوهر قلمش به ستوه آمده و پس از ناکامی در پروندهسازی و افسانهتراشی برای وابستهاش، با دستپاچگی دست به عقدهگشایی زده است، یادآوری چند جملهای از کتاب «اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید فضلالله بن ابیالخیر المیهنی» را که «محمد بن منور» از نوادگان «ابوسعید ابوالخیر» در احوال جد خود نوشته، ثاقب میدانم.
نقل شده زمانی که شیخ به نیشابور رفته «ابوالقسم القشیری» او را منکر بوده است؛ او روزی گفته بود «ما همچندان پیلیم و بوسعید چند پشه»؛ درویشی این خبر را برای شیخ نقل کرد، شیخ ابوسعید آن کس را گفت «کی برو و به نزدیک استاد شو و بگو که آن پشه هم تویی ما هیچ چیز نیستیم و ما خود در میان نیستیم».
بخش پایانی گفتههای استاندار هم مایه حیرت است؛ استیصال، کار او را به جایی کشانده که گفته «باید برخی از دوستان به استان خود بازگردند»! در عصری که نوع بشر در مسیر حذف مرزها و تشکیل دهکده جهانی طی طریق میکند این اظهارات قرون وسطایی مایه تأسف است! کردستان چقدر باید مظلوم باشد که قریب سه سال توسط استانداری با این افکار مرتجعانه اداره شود.
بر زبان نام حق و در جان او
گَندها از فکر بی ایمان او
هرچه گفتههای نقل شده از نماینده عالی دولت سیزدهم در کردستان را در باب حوزه رسانه مرور کردم، در ادبیات بیادبش جز فحش و فضیحت نیافتم؛ در هیچ جای تاریخ اسلام سراغ نداریم که شخصِ شخیص نبی مکرم اسلام(ص)، یکی از بزرگان معصوم(ع)، صحابه نامدار پیامبر(ص) یا یاران وفادار ائمه با چنین ادبیاتی پاسخ منتقدان خود را داده باشند و این روش پاسخگویی همواره تقبیح شده است.
توصیه شده اگر جایی کژاندیشی سرکه ریخت و ترشی کرد اهل قلم شکر بیافشانند و عسل بریزند، باشد که اثر آن زشتی کمرنگ شود و تقریر این سطور از آن جهت اتفاق افتاد وگرنه فحاشی و اهانت به قلم منتقد در دوره زعامت ناکوشا نه تازگی داشت و نه میتوان پایانی برای آن متصور بود؛ نباید با این زخمزبانها روی در هم کشید.
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر
فرو ریختند از سرایی به سر
همی گفت شولیده دستار و موی
کف دست شکرانه مالان به روی
که ای نفس! من در خور آتشم
به خاکستری روی در هم کشم؟
میماند یک نکته؛ «اسماعیل زارعیکوشا» یک «مرده سیاسی سزاوار ترحم» است و مرده کشتن نیست مردی پیش ما! اما با حامیانش کار داریم؛ نماینده شهرستانهای سقز و بانه در مجلس، محور همه پلشتیها در راستای حمایت از این استاندار ناتوان است؛ درباره سخنان «محسن بیگلری» در جلسه دیروز نمایندگان با «زارعیکوشا» و آنچه در معامله با این استاندار مرتکب شده هم خواهم نوشت؛ خیلی زود... و این قصه سر دراز دارد...
فرید کریمی